ناشران خاموش، کتابفروشیهای خسته و کتابخانههای کمرونق
در تقویم فرهنگی ما، هفته کتاب و کتابخوانی هرسال همزمان با هفته آخر آبانماه با شعارهای زیبا و برنامههایی پُرسروصدا، آغاز میشود، اما کمتر کسی میپرسد که حال واقعی کتاب در این سرزمین چگونه است؟ واقعیت این بوده که چرخه کتاب، از نویسنده و ناشر تا کتابفروش و کتابخانهدار، به زنجیرهای نیمهجان بدل شده که هر حلقهاش در انتظار تنفسی تازه است. پشت ویترینهای خاموش کتابفروشیها و سالنهای خلوت کتابخانهها، رنجی پنهان از کمتوجهی و بیبرنامگی موج میزند.
در سالهایی نهچندان دور، کتابفروشیها پاتوق اندیشه بودند؛ جوانها از سر اشتیاق به کتابخانهها سر میزدند و گفتوگو میان اهل فرهنگ در آنجا جریان داشت. امروز اما بسیاری از این مغازهها یا به فروشگاه لوازمالتحریر تبدیل شدهاند و یا کرکرهها را برای همیشه پایین کشیدهاند. تیراژ کتاب به چندصد نسخه رسیده و ناشران مستقل، زیر فشار گرانی کاغذ و رکود خرید، یا تعطیل شدهاند و یا تنها برای بقا کتاب چاپ میکنند، نه برای تأثیر. در چنین فضایی نویسنده انگیزهاش را برای تولید اثر وزین از دست میدهد، ناشر از سرمایه تهی میشود و خواننده میان موجهای کوتاه شبکههای اجتماعی، دیگر فرصتی برای درنگ ندارد.
از سوی دیگر، کتابخانههای عمومی که باید تکیهگاه عدالت فرهنگی باشند، اغلب به مکانهایی رسمی و بیروح تبدیل شدهاند. بسیاری از آنها بهروز نیستند، محیطشان برای مخاطب نوجوان و جوان جذابیتی ندارد و کتابدارِ آشنا با نیاز مخاطب که همچون مربی و طبیب روح مناسب با حال هر مراجعهکننده، کتاب به او معرفی کند، به نیرویی اداری فروکاسته شده است. اگر کتابخانهها در دل محلهها به مراکز گفتوگو، ایدهپردازی و یادگیری خلاق بدل نشوند، فاصله مردم با کتاب هر روز بیشتر خواهد شد.
مسئله اما فقط اقتصادی نیست، بلکه فرهنگی هم هست؛ در جامعهای که مطالعه به عادت روزانه تبدیل نشده و خانوادهها با فرزندانشان درباره کتاب سخن نمیگویند، حتی بهترین سیاستهای حمایتی هم ثمری ندارد. هفته کتاب اگر قرار است معنا داشته باشد، باید به بازسازی همین «عادت فرهنگی» بینجامد؛ یعنی از خانه و مدرسه آغاز شود، در رسانهها بازتاب یابد و در مدیریت شهری جایگاهی پیدا کند. شهرداریها میتوانند کتابفروشیها را در برنامههای فرهنگی خود وارد کنند، برای آنها مشوقهای مختلف درنظر بگیرند و کتابخانهها را به فضاهای زنده فرهنگی بدل کنند.
این یک واقعیت است که اگر به دنبال ادامه نقشآفرینی ایرانمان در تمدن بشری هستیم، باید همچون گذشتگانمان که کتاب را ارج مینهادند و از هر فرصتی برای میهمان کردن فرزندانشان به ضیافت واژهها بهره برده و به فراخور حال و ظرفیت از اشعار حماسی فردوسی تا داستانهای شیوای سعدی استفاده میکردند، بیندیشیم و عمل کنیم. به عبارت بهتر باید کتاب را نه صرفاً کالایی فرهنگی، بلکه شاخصی از سلامت فکری جامعه بدانیم. هرچه کتابها کمتر خوانده شوند، گفتوگو میان انسانها نیز فقیرتر میشود. اگر قرار است آیندهای روشن داشته باشیم، باید از همین امروز چراغ کتاب را در دل خانهها، مدرسهها و کتابخانهها، روشن نگه داریم.
هفته کتاب، فرصت نمایش نیست؛ فرصتی است برای بازخوانی اینکه چه بر سر رابطه ما با واژه و اندیشه آمده است. شاید اگر بار دیگر صدای ورق خوردن کتاب در کوچههای شهر شنیده شود، نشانهای باشد از اینکه جامعه هنوز امید دارد و میخواهد دوباره بیندیشد.