شناسه خبر:25373
1399/4/30 00:17:21

تا چند سال قبل رفتن به مهد کودک خیلی ضروری نبود و فقط بعضی‌ها قبل از شروع مدرسه بچه‌هایشان را به مهد می‌فرستادند؛ بیشتر افرادی هم که بچه‌هایشان را راهی مهد می‌کردند، مادران شاغلی بودند که نمی‌توانستند از آن‌ها مراقبت کنند یا کسی را نداشتند که بچه‌ها را به آن‌ها بسپارند. اما امروزه فرستادن بچه‌ها به مهد کودک امری از روی میل شخصی نیست، بلکه مثل مدرسه رفتن ضروری شده! پدر و مادر کارمند، خانه‌دار و یا شاغل هم نمی‌شناسد، انگار که آموزش‌های مهد کودک پایه شروع آموزش‌های مدرسه است. مهم‌تر از آن پله‌ای بوده برای ورود به جامعه و اجتماعی شدن؛ اما انتخاب یک مهد کودک خوب، کار ساده‌ای نیست، چراکه بچه‌ها در این سن هنوز حق‌وحقوق شخصی‌ خود را نمی‌شناسند و نمی‌توانند از آن دفاع کنند و حتی ممکن است بعضی از اتفاق‌ها طبیعی به نظرشان برسد؛ اتفاق‌هایی که نه‌تنها طبیعی نیستند، بلکه ممکن است سلامت آن‌ها را هم به خطر بیندازند، با این اوصاف ضروری است بدانیم مهد کودک به‌لحاظ تربیتی باید چگونه باشد، حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان در گفت‌وگویی به این پرسش پاسخ داده است:

* به نظر شما تربیت دوره‌ کودکى چه اهدافى را می‌تواند محقق کند؟

اساساً تربیت کودک را باید به‌عنوان مهم‌ترین بخش از فرآیند کلى تربیت انسان درنظر بگیریم؛ کودک در همان بازى‌ها و آشنایى با محیط پیرامونى خود و ارتباط با دیگران، مهم‌ترین مقدمات براى زندگى موفق را به‌دست می‌آورد.

اگر کودک در فضاى مناسب رشد کند، در نوجوانى امکان تربیت او بیشتر فراهم خواهد بود. از آنجایى که عالی‌ترین سطح هدف عملیاتى در تربیت یک نوجوان رسیدن به «قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها» است، باید در تربیت کودک مقدمات نیل به این هدف مهم فراهم شود و اگر در دوران کودکى زمینه لازم براى رسیدن به این هدف به‌دست نیاید، تربیت و رسیدن به‌ قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها دشوار خواهد شد.

قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها یکى از زیرمجموعه‌های «توانایى مدیریت تمایلات» است که شامل امور مختلفى بوده، اما به جهت اهمیت خاص این بخش متمایز شده است. نکته مهم دیگر آن بوده که در یک مسیر تربیتى صحیح، انسان باید دائماً قدرت خودش را در زمینه مذکور افزایش بدهد تا بتواند بیشتر، بهتر و سریع‌تر به خواسته‌ها، نیازها، آرزوهاى واقعى، اصلى و ارزشمندتر خود برسد.

انسان در طول حیاتش به هر آرزو، موقعیت و هدف ارزشمند و دست‌یافتنی‌ای که بخواهد برسد، چه اهداف دینى و معنوى و چه غیر دینى و دنیوى، قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها اصلی‌ترین توانمندی‌ای است که می‌تواند او را به آن اهداف برساند. به‌عنوان مثال‌ از اهداف دنیوى و به‌ظاهر غیر دینى، ممکن است کسى بخواهد یک تکنسین، کارشناس، مدیر، دانشمند موفق، پدر یا مادر خوب، فرد مفیدى در اجتماع و یا کسى باشد که یک زندگى بانشاط، شاداب و پُر از موفقیت و توأم با بهره‌مندی حداکثرى از لذایذ قابل بهره‌برداری در این دنیا داشته باشد و یا دنبال شهرت و مقام، رسیدن به ثروت یا ‌اندام خوب و ظاهرى زیبا باشد که مهم‌ترین توشه براى رسیدن به هرکدام از این اهداف، «قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها» است.

در معنویات هم انسان براى سیر و سلوک و تقرب الى‌الله و حتى براى کسب صفات خوبى مانند صبر، مهربانى، انتقادپذیرى و غیره، بیش از هر چیز به ‌قدرت کنترل دوست‌داشتنی‌ها نیاز دارد. درباره این مفهوم در سلسله مباحث «راهبرد اصلى تربیت دینى» که بعضاً با عبارت تنها مسیر شناخته می‌شود، به‌تفصیل گفت‌وگو شده است.

اکنون با مشخص شدن هدف اصلى تربیت انسان، می‌توان به بررسى اهداف دوران کودکى و جایگاه آن در فرآیند رسیدن به این هدف پرداخت.

* این هدف اصلى یعنى قدرتمند شدن در مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها، غایى است یا وسیله؟ چون از توضیح شما این‌گونه برداشت می‌شود که این مخالفت وسیله رسیدن به اهدافى مانند تقرب الى‌الله است.

این «فراگیرترین هدف عملیاتى» است؛ ببینید اگر ما هدفمان را خیلى کلان و دور از عمل بگیریم، کمک و راهنماى خوبى براى برنامه‌ریزی عملیاتى و عمل ما نخواهد بود. از طرف دیگر اگر هدف را بیش‌ازحد جزئى، عملیاتى و یا متعدد بگیریم، جامعیت و فراگیرى خودش را از دست خواهد داد. پس ما باید پله‌پله از اهداف غایى و کلان مثلاً تقرب الى‌الله یا حیات طیبه که فراگیر و جامع هستند تا جایى پایین بیاییم و به عمل نزدیک شویم که فراگیرى و جامعیت آن هدف غایى حفظ شود؛ به این می‌گوییم یک هدف عملیاتى فراگیر. این چیزى که حاصل می‌شود، وقتى نگاهمان به عمل است، اسمش هدف عملیاتى بوده و وقتى نگاه به اهداف میانى و غایى داریم، رساننده منحصربه‌فرد ما به آن اهداف کلان‌تر هستند.

با این مقدمه رسیدن به «قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها»، فراگیرترین هدف عملیاتى در تربیت انسان است.

* این تبیین از هدف تربیتى انسان از کجا آمده است؟ چون این حرف شما اگر نخواهیم بگوییم مخالف، اما تفاوت جدى با برخى از نگرش‌ها مخصوصاً در حوزه‌ روانشناسى دارد.

به این پرسش هم می‌توان پاسخ‌هایی مبتنى بر انسان‌شناسی و حیات‌شناسى ارائه داد و هم پاسخ‌هایی مبتنى بر آیات قرآن کریم و احادیث معصومین که طبیعتاً از حوصله این گفت‌وگو خارج است، اما یک تبیین مختصر عقلى هم می‌توان ارائه داد: اعمال و رفتارهاى اختیارى انسان تابع اراده او است و اراده انسان هم تابع و برآیند تمایلاتش؛ درواقع اراده انسان برآیند نزاع درونى تمایلاتش است. حتى علم و آگاهى، در شرایطى بر رفتار و عمل انسان اثر می‌گذارد که گرایش متناظر آن آگاهى در انسان به‌قدر لازم فعال باشد. به‌عنوان مثال اگر کسى میل به شهرت نداشته باشد، اطلاع یافتن او از «راه‌های رسیدن به شهرت»، اثرى در رفتار او نمی‌گذارد.

این مطلب نخست براى رسیدن به مطلب دوم است که آدم‌ها اکثراً برای خواسته‌ها، آرزوها و مطلوب‌های خود با دو مانع و مشکل مواجه هستند؛ مشکل نخست این است که گاهى می‌دانند باید چه‌کار کنند، اما نمی‌کنند؛ مثلاً می‌داند صبر و حفظ آرامش و عصبانى نشدن براى رسیدن به هدفش بهتر است، اما عصبانى می‌شود. چرا؟ چون قدرت مخالفت و کنترل امیالش را ندارد و نمی‌تواند جلوى امیال مزاحم خودش (مثل میل به اظهار خشم) بایستد؛ می‌گوید: بله می‌دانم، اما چه‌کار کنم، نتوانستم جلوى خودم را بگیرم. به‌عنوان مثال دیگر، می‌داند که باید درس بخواند تا موفق شود، اما قدرت کنترل میل راحت‌طلبی یا تنوع‌طلبی خودش را ندارد، بنابراین نمی‌تواند درست عمل کند.

مشکل دوم این است که بسیارى از اوقات انسان اساساً اطلاع و آگاهى صحیحى ندارد، درحالی ‌که می‌توانست داشته باشد، اما خودش را از آگاهى صحیح محروم کرده، اما چرا اختیار کرده؟ چرا به دنبال آگاهى نرفته؟ به‌دلیل اینکه نتوانسته امیال مزاحم را کنترل کند. امیالى مثل تنبلى، تکبر و خودبزرگ‌بینی که حاضر نیست از دیگران چیزى یاد بگیرد و فکر می‌کند خودش بهتر از همه می‌داند.

بنابراین راه‌های موفقیت ما منحصر در «عمل» و «آگاهى» است و فرمان هردوی این‌ها به دست امیال و اراده ماست. چنانچه قدرت کنترل و مدیرت امیال داشته باشیم، در هردو بخش به‌درستی اراده می‌کنیم و طبیعتاً ثمراتش را در حد استعداد، توان و شرایط خود برداشت می‌کنیم.

در روانشناسى در مباحثى ذیل هوش عاطفى (قدرت مدیریت عواطف، امیال و گرایش‌ها) که نتیجه ده‌ها سال تجارب و آزمایش‌های علمى است، دقیقاً به ‌ضرورت کسب قدرت مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها اشاره شده و به‌عنوان مهم‌ترین عامل موفقیت ذکر می‌شود.

* ناظر به این نگاه، اهداف تربیت دوران کودکى چه خواهد بود؟

کودکى به معناى دوران قبل از هفت سال، مقدمه‌ای براى دوران اصلى تربیت یعنى هفت تا 14 سالگی است. در این دوران چند اتفاق باید بیفتد تا کودک آماده ورود به مرحله اصلى تربیت بشود، ضمن اینکه بخشى از تربیت به‌صورت غیر مستقیم در همین دوران اتفاق می‌افتد.

مطلب نخست این است که دوران دوم زندگى یعنى هفت تا 14 سالگی زمان قدرتمند شدن در مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها است و این نیاز به تمرین‌های فراوان و متنوع نیاز دارد و اما کودکى که از هفت‌سالگی می‌خواهد براى قوى شدن در کنترل امیال تمرین کند و براى این تمرین باید در برخى موارد به خواسته‌ها و دوست‌داشتنی‌هایش پاسخ منفى بدهد تا قوى شود، باید در دوران نخست زندگى یعنى قبل از هفت سال دوم، دچار عقده نشده و عقده عدم ارضای امیال پیدا نکرده باشد و بنابراین یکى از اهداف در هفت سال نخست این است که کودک امیال اصلى استقلال‌طلبى، کنجکاوى، برتری‌طلبی، محبوب بودن، زیبایى‌گرایى و غیره را در حد لازم پاسخ داده باشد.

مطلب دوم این است که کودک باید به یک خودشناسى از خودش برسد. یعنى امیالش را بشناسد و این با تجربه کردن امیال مختلف و متنوع حاصل می‌شود. پس ما باید مراقب باشیم فضا و محیط پیرامونى کودک به‌گونه‌ای نباشد که در یکى دو میل خاص محدود و غرق شود و تجربه‌ای در زمینه دیگر امیال اصلى خودش نداشته باشد.

یکى از وجوه ضرورت رسیدن به این خودشناسى، آن است که در هفت سال دوم «تمرین مدیرت و کنترل امیال» به کمک همین امیال پایه شکل می‌گیرد؛ مثلاً کودک براى برقرارى نظم و زیبایی ظاهرى، با راحت‌طلبی خودش مقابله می‌کند. خب کودکى که در هفت سال نخست فرصتى نداشته براى اینکه میل زیبایى‌گرایى‌اش شکوفا شود، با چه میلى می‌خواهد جلوى راحت‌طلبی خودش بایستد و منظم شود؟

میل او به زیبایى اصلاً شکوفا نشده! یا کودک جهت ارضای کنجکاوى خودش با راحت‌طلبی مخالفت می‌کند. خب کودکى که در هفت سال نخست میل کنجکاوى را در خودش تجربه نکرده و یا ما مانع ارضاى این میل شده‌ایم و یا اینکه بستر لازم براى تجربه آن میل مهیا نبوده است و درنتیجه میل به کنجکاوى در او شکوفا نشده، چگونه می‌خواهد قوى شدن در مخالفت با راحت‌طلبی را تمرین کند؟

با این حساب محور و کار اصلى در دوران هفت سال نخست، افزایش آگاهى‌ها و رشد اخلاقى نیست. البته آموزش اشکالى ندارد، اما اصالت نداشته و نباید کودک براى آموزش متحمل فشار شود و احساس آزادى خود را از دست بدهد و یا تأمین اقتضائات آموزش باعث سلب آزادی‌های بچه‌گانه، ایجاد عقده و عدم شکوفایى تمایلات پایه‌ای او بشود؛ زیرا در این صورت در مرحله اصلى تربیت که دوران دوم زندگى هفت تا 14 است، در رسیدن به آن توانمندى و مهارت مادر که پایه تمام موفقیت‌های دنیوى و اخروى است، ضربه خواهد خورد.

درخصوص اخلاقیات بچه‌ها نیز باید به همین ملاحظه توجه کرد. به‌ویژه اینکه از یک‌سو بچه‌ها در سنین زیر هفت سال رفتارهاى غیر متعارفى دارند که مزاحم بزرگ‌ترها می‌شود و جلوگیرى از عوارض آن رفتارها (بدون صدمه خوردن کودک) نیازمند وقت، حوصله و مهارت بیشترى است. از سوى دیگر والدین معمولاً می‌خواهند کمتر به زحمت بیفتند و با فراغت و سهولت بتوانند به دغدغه‌های کار و زندگى خودشان برسند. بنابراین طبیعى است که ذهن آنان و به تبع برخى مشاورین و نظریه‌پردازان که اشراف کافى به دوران‌بندى تربیتى کودک ندارند، به سمت تولید توجیهات، فلسفه و دانشى برود که از گزاره‌هایی مانند «این بچه باید یاد بگیرد که وقتى من اخبار گوش می‌کنم سروصدا نکند» یا گزاره «چیزى که کودک برایش اصرار و گریه می‌کند را به او نمی‌دهم، چون شرطى می‌شود و همیشه از گریه براى رسیدن به خواسته‌اش استفاده می‌کند» حمایت کنند. این‌گونه رفتار و سیاست‌های تربیتى، بیشتر برخاسته از نیازهاى والدین است تا نیازهاى تربیتى کودک.

مطلب سوم آن است که گرچه دوران تربیت به این معنا که والدین برنامه‌های تربیتى براى فرزندانشان داشته باشند از هفت تا 14 ‌سالگی است، اما بالاخره بچه‌ها رفتار پدر و مادر را در همین هفت سال می‌بینند و کاملاً از آن‌ها اثر می‌پذیرند. در هفت سال نخست ما از بچه نمی‌خواهیم که با دوست‌داشتنی‌هایش مخالفت کند و برنامه‌ای در این جهت براى او نداریم، اما او باید زیبایى مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها را در والدین خودش ببیند. مخصوصاً مادر بسیار مهم بوده و دیدن رفتار خوب یا بد مادر اثرش خیلى بیشتر از پدر یا هر شخص دیگرى است. این شدت اثرپذیرى بچه از مادر، به‌دلیل علاقه شدیدى بوده که بچه به مادر دارد.

کودک وقتى اجراى خوب «مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها» را در مادر ببیند، رفتارها را تقلید می‌کند و ریشه‌های شخصیتى کرامت، بزرگوارى، سخاوت و تمامى خوبى‌ها و قدرت‌های روحى در او شکل می‌گیرد و تقریباً تا آخر عمر می‌ماند.

* تفاوتى بین سنین مختلف تا هفت سالگى هست؟ ناظر به جنسیت چطور؟

در جزئیات بله، اما کلیت آن فرقى نمی‌کند؛ مثلاً ممکن است پسر میل به بازیگوشى و شیطنت فیزیکى بیشترى داشته باشد و دختر میل به روابط عاطفى و کلامى؛ اگر به پسر در دوره زیر هفت سال میدان داده شده باشد و به‌ قدر کافى به تمایل شیطنتش پاسخ داده شود، در دوره‌های بعدى عقده‌ شیطنت ندارد و می‌تواند صبر را تمرین کند. دختربچه هم اگر میل به محبوبیتش یا میل به خودنمایی‌اش پاسخ یافته باشد، در دوره بعد عقده‌ کمبود محبت ندارد. هر کودک هر ویژگى که به‌صورت ژنتیک دارد، در آینده نیز همان ویژگى‌ها را داشته و طبعاً نیازمند توجه بیشترى خواهد بود تا به‌صورت یک عنصر ناهنجار ظاهر نشود.

* با توجه به توضیحاتى که فرمودید، آیا واقعاً در سنین زیر هفت سال آموزش ضرورتى ندارد؟

هرگونه آموزشى که با این محورهاى مورد اشاره در تعارض قرار بگیرد، ضررش بیشتر از نفعش است و بچه‌ عقده همین آموزش‌های دینى یا غیر دینى را براى برطرف کردن عقده‌ خودش، بر سر دیگران خالی می‌کند.

البته یک چیزهایى تربیت نیست، نور است؛ مثلاً در خانه‌ای که پدر و مادر نماز می‌خوانند و اهل معنویت و شرکت در مجالس اهل‌بیت (ع) هستند، این نور اثر خودش را می‌گذارد. حالا نه اینکه اجبار باشد و کودک را در یک محیط مذهبى ببریم و آنجا بچه را اذیت کنیم که بنشین، گوش کن، ساکت باش و ادب داشته باش! این‌گونه رفتار یا آموزش‌ها در سنین زیر هفت سال معمولاً ضررش بیش از نفعش است.

البته اگر بچه‌ای بدون فشار و اجبار و نظم تحمیلى چیزى یاد گرفت، هیچ اشکالى ندارد. اما با توجه به فضاى رقابت و چشم‌وهم‌چشمی میان والدین، خیلى باید مراقب بود که این آموزش‌ها براى ما اصل نشود.

* با توجه به این اهداف نقش خانواده و مهد کودک را چطور تصویر می‌کنید؟

طبعاً کار تربیت بچه در سن زیر هفت سال به‌عهده خانواده و عمدتاً مادر است، در این زمینه مهد کودک چند نقش می‌تواند داشته باشد.

نقش نخست و اصلى مهد کودک مشاوره به مادر است؛ نقشى که شاید در قدیم که خانواده‌ها بیشتر دور هم زندگى می‌کردند، تاحدى مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها و دیگر بزرگ‌ترهاى فامیل ایفاگر آن بودند. در مهد کودک این مشاوره دایره وسیعى را شامل می‌شود؛ از نکات و اصول تربیتى و تبیین دوران رشد بچه و نیازهاى او گرفته تا پاسخ به سؤالات و حل چالش‌های والدین در این زمینه و نیز مباحث مربوط به چگونگى همسردارى و روابط زوجین که نقش درجه یک و فوق‌العاده کم‌نظیری در تربیت صحیح بچه دارد و همچنین مباحث تغذیه‌ای، لباس و غیره که بر روى خلقیات و رفتار بچه‌ها اثر دارد؛ مثلاً اگر بچه غذاى سرد زیاد بخورد، طبعاً بی‌حوصله و پرخاشگر می‌شود که این درمانش اصلاح تغذیه است.

نقش دوم مهد کودک، آموزش بازی‌هایی به مادران است که این بازى‌ها هرکدام با هدف شکوفایى، رشد و تنوع‌بخشی به یک یا چند تمایل اصلى کودک طراحى شده است.

مهد کودک هم با بچه‌ها این بازى‌ها را انجام داده و هم به مادران آموزش می‌دهد که در خانه تا حد ممکن فضاى این بازى‌ها فراهم شود.

نقش سوم مهد کودک در قدیم که خانواده‌ها پُرجمعیت و نزدیک به هم بودند، تأمین می‌شد والان نیز در خانواده‌هایی که بچه‌های بیشترى دارند تا حدى تأمین می‌شود و آن بازى کردن و زندگى بچه‌ها باهم است. بخش قابل توجهى از شکوفایى و گسترش امیال مختلف بچه در جریان بازى بچه‌ها با همدیگر اتفاق می‌افتد. بچه بسیارى از امیالش را در یک ارتباط تنگاتنگ با بچه‌های دیگر تجربه می‌کند و می‌شناسد. درخصوص خانواده‌هایی که تک‌فرزند یا دوفرزندى هستند، مهد کودک این نیاز مهم را برآورده می‌کند.

* در بحث نسبت بین خانواده و مهد کودک برخى معتقدند با توجه به روند کنونى دنیا تربیت تبدیل به یک امر کاملاً تخصصی‌ شده است، یعنى نیاز به یک مجموعه‌ای از توانمندى‌ها و دانش‌ها دارد که والدین یا به‌دست نیاورده‌اند و یا اصلاً نمی‌توانند به‌دست بیاورند. بر این اساس مهد کودک نه به‌عنوان یک اضطرار، بلکه به‌عنوان یک ضرورت نقش ایفا می‌کند. چقدر این قرائت را دقیق می‌دانید؟

این دیدگاه که تربیت در مقام عمل یک امر تخصصى ظاهراً پیچیده است، زیاد صحیح نیست؛ مادران می‌توانند با اجراى چند نکته کلیدى از عهده تربیت فرزندان خود برآیند. هرچند علوم تربیتى پیشرفت زیادى کرده است، اما یکى از نشانه‌های پیشرفت در بخش‌های پُرکاربرد هر علم، رسیدن به چند قاعده و توصیه روشن، ساده و مشخص است. تورم و تعدد نکات و دستورالعمل‌ها در موارد پُرکاربرد معمولاً حکایت از ضعف علمى می‌کند، یک علم وقتى پیشرفت دارد، در مقام عمل به تعدادى توصیه ساده می‌رسد. البته همان چند توصیه ساده، حتماً یک پشتوانه عمیق و پیچیده علمى دارند و بنابراین استخراج آن چند توصیه نیاز به تخصص بالایى دارد؛ اما یادگیرى و اجراى آن چند توصیه براى عموم مردم میسر است، مثلاً براى بهداشت فردى، یک مادر نیاز به تخصص ندارد. در روایت داریم که پزشکى نزد حضرت امیر (ع) از عدم مراجعه مردم به خودش گله کرد، حضرت فرمودند: به مردم چهار تا دستورالعمل داده‌ام و گفته‌ام این‌ها را رعایت کنید، به همین خاطر مریض نمی‌شوند.

آدم‌ها که با عمل جراحى به‌عنوان امرى تخصصى زندگى نمی‌کنند، با بهداشت فردى زندگى می‌کنند. البته پشت این دستورهاى ساده، تخصص بسیار پیچیده‌ای وجود دارد.

پس در مقام عمل، تربیت یک کار تخصصى نیست؛ البته علم تربیت به تخصص نیاز دارد، اما عمل تربیت خیر. خب حالا یک کسى درست تربیت نشده و یا با یک آسیب خاصى مواجه شده، این ممکن است نیاز به مراجعه به متخصص داشته باشد؛ اما به‌طور معمول یک‌سرى دستورهاى ساده وجود دارد که اگر این دستورات اجرا شود، بچه درست تربیت می‌شود. براى مثال اگر پدر و مادر در خانواده روابط صحیحى باهم داشته باشند، بخش عمده‌ای از تربیت در همین‌جا شکل می‌گیرد و یا اگر مادر تحت فشار کارهاى خارج از خانه نباشد که خستگی‌اش براى خانه و بچه بماند و توجیه باشد که باید به بچه آزادى داد و اگر هم در جایى محدودیتى باید اعمال شود، این محدودیت را طورى اعمال کند که احساس آزادى بچه به‌هم نخورد؛ مثل شاه ساده‌لوحی که توسط وزیر اداره می‌شود، اما خودش همیشه خیال می‌کند که شاه است.

در این صورت کودک خیلى خوب بار می‌آیدt در این راستا نقش مهد کودک بیش از هر چیز دیگرى، توانمند کردن مادر است.

* نسبت مدرسه و مهد کودک را در توضیح هفت سال نخست و دوم اشاره کردید، اگر ممکن است مجدداً به اختصار ارتباط این دو مقطع را بفرمایید.

دبستان یعنى هفت سال دوم، زمان اصلى تربیت و تمرین مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها است. اگر بچه در هفت سال نخست به دوست‌داشتنی‌هایش نپرداخته و به‌اندازه‌ کافى محبت دریافت نکرده باشد، در هفت سال دوم (چه در دبستان و چه در خانه) وقتى می‌خواهد مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها را تمرین کند، تاحدى همه تمرین‌ها را دلیل عقده کمبود محبتش به‌عنوان عدم محبت تلقى می‌کند و پس می‌زند؛ مثلاً وقتى معلم از او نظم می‌خواهد، فکر می‌کند معلم از او بدش می‌آید و می‌خواهد اذیتش کند. از طرف دیگر وقتى امیال پایه‌ای خودش را گسترش و رشد و تنوع نداده باشد، براى برقرارى نظم، ظاهر آراسته، درس خواندن و غیره، امیال رشدیافته‌ای ندارد که با آن‌ها به مقابله با راحت‌طلبی برود. درنتیجه کارش سخت می‌شود.

* رویکرد هفت سال نخست و دوم کاملاً متفاوت است. کودک تا هفت سال با محدودیتى مواجه نبوده، اما از آن به بعد می‌خواهیم که با محدودیت مواجه شود و مقاومت کند. چگونه باید عمل کرد که در این تغییر رویکرد کودک آسیب نبیند؟

تقریباً تا پایان هفت سال نخست همان اصولى که عرض کردم را رعایت می‌کنیم و مشکلى پیش نمی‌آید. البته طبیعتاً به‌مرور امیال و علاقه‌های بچه‌ها تغییر می‌کند و به قول راننده‌ها وقتى جاده پیچید، شما هم با آن مى‌پیچى. در سال آخر باید بدون اجبار کودک را با برخى تجربه‌های محدودیت و انتخاب آشنا کرد؛ مثلاً دو تا شیرینى جلویش می‌گیرید و می‌گویید یکى را انتخاب کن و بخور، آن یکى بماند براى عصر. این فرصت‌های انتخاب، عقل یعنى همان قدرت انتخاب‌گرى بچه را رشد می‌دهد؛ اما از هفت سال دوم طبیعتاً محدود کردن را ناگهانى آغاز نمی‌کنیم. خوب است یک جشن ادب براى بچه بگیریم و بعد آهسته‌آهسته آدابى براى او تعیین کنیم که بحثش مفصل بوده و خارج از این بحث ما است. آرام‌آرام براساس توان و استعداد کودک شروع کرده و کمکم بسترهاى تمرین مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها را در قالب یک‌سرى «برنامه» براى او فراهم می‌کنیم، مثلاً مرتب کردن روزانه رخت خواب، آویزان کردن لباس در جاى مشخص، کمک در نظافت خانه یا مدرسه و امثال این‌ها.

* به نظر شما در مهد کودکى که نگاه دینى دارد، با مهد کودکى که نگاه دینى ندارد، چه تمایزى هست و اثر آن روى کودک چیست؟

منظور از نگاه دینى چیست؟ نگاه دینى در مهد کودک یعنى همین اصولى که عرض شد که منجر به یک شخصیت متعادل، عقلانى، قوى، توانمند و لبریز از محبت می‌شود؛ اصولى که مبتنى بر آیات قرآن و روایات و فرمایشات بزرگان است (البته اینجا فرصت نشد که آن‌ها را مرور کنیم). اگر این اصولى که عرض شد در خانه و مهد کودک هفت سال رعایت شود، شخصیت بچه بعد از هفت سال آماده شکوفایى و مستعد رسیدن به فضایل عالى انسانى و بالاترین قدرت‌های روحى و لذایذ معنوى و در اوج آن لذت تقرب الى‌الله خواهد بود و با نخستین مواجهه با دین، به آن علاقه‌مند خواهد شد؛ او هرچند در کودکى زیاد قرآن حفظ نکرده باشد، اما آماده پذیرش و عمل به قرآن شده است.

اگر مهد کودک با نگاه دینى این است، طبعاً از مهد کودکى که این نگاه را ندارد، خیلى بهتر است و در تأمین سعادت دنیا و آخرت کودک موفق‌تر خواهد بود.

اما اگر منظور از نگاه دینى، صرفاً رعایت برخى ظواهر دینى و افزایش اطلاعات دینى کودک بدون توجه به اهداف اصلى و عمیق دین و مراحل رشد کودک (ازجمله همین اصولى که عرض شد) باشد، خب این مهد کودک را به نسبتى که آن اصول را رعایت می‌کند و اهداف عمیق دینى و انسانى را محقق می‌کند یا نمی‌کند، باید با مهد کودک‌های دیگر مقایسه کرد.

به‌عنوان مثال اینکه یک خانم مربى چقدر قدرت خودکنترلى و مخالفت با دوست‌داشتنی‌ها و به تعبیر دینى مخالفت با هوس دارد که بچه این مربى را می‌بیند و از او الگو می‌گیرد و از شخصیتش اثر می‌پذیرد و چقدر می‌تواند به امیال بچه میدان بدهد و رفتارهاى او را تحمل و با مدارا برخورد کند، خیلى مهم‌تر از این است که صرفاً برخى ظواهر دینى را خیلى خوب رعایت کند و یا از محفوظات و اطلاعات دینى زیادى برخوردار باشد.

البته کسانى که اهل بی‌بندوباری و شکستن حرمت‌ها و آداب باشند، طبعاً آدم‌های خودساخته‌ای نیستند و تحمل لازم براى مدارا با بچه‌ها و رعایت آزادى بچه‌ها را هم ندارند.

البته از اثر صفا و نورانیت مربیان و حتى بچه‌ها بر یکدیگر نمی‌شود صرف‌نظر کرد. همان‌طور که بهداشت یک مهد کودک بر روى سلامت جسم کودکان اثر می‌گذارد، بهداشت معنوى و روانى مهد کودک هم بر روى سلامت روانى و معنوى کودکان اثر می‌گذارد. آدم‌های باصفا و نورانى در فضاى اطراف خود اثرگذار هستند و بالعکس. کسى که اهل صفا، جوان‌مردى، ادب و تواضع به اهل‌بیت (ع) و خوبان عالم و اهل روضه و اشک براى امام حسین (ع) است، کسى که اهل یاد خدا و اولیای او بوده، کسى که اهل رعایت حلال و حرام الهى و اهل پرهیز از مال حرام است، خب این آدم اگر مدتى در کنار یک کودک باشد، تاحدى اثر نورانى خودش را روى او می‌گذارد و بر طراوت، سلامت و رشد روحى بچه اثرگذار خواهد بود. خصوصاً کودکان به‌دلیل تازگى و لطافت روحى و اینکه هنوز گرفتار حجاب آلودگی‌های دنیوى نشده‌اند، حساس‌تر و اثرپذیرتر نیز هستند؛ همان‌طور که جسمشان نسبت به بهداشت و آلودگى‌ها حساس‌تر است. غیر از مربیان، کودکانى هم که والدینشان اهل حلال‌خوری و رعایت برخى مسائل نباشند، ممکن است اثر خوبى روى بچه‌های دیگر نداشته باشند.

* مزایا و معایب مهد کودک‌های فعلى چیست؟

به عرایض قبلی‌ام ارجاع می‌دهم. به هر میزان که مراکز تربیت کودک به آن اصول کلى نزدیک باشند، بهتر هستند و برعکس. اگر مهد کودک تبدیل شده به جایى که محل آموزش و کنترل بچه است، در آن صورت معایبى که گفتیم را دارد. یعنى تا حد زیادى در بچه عقده به‌وجود می‌آورد و کار را براى افراد بعدى مشکل خواهد کرد. به‌علاوه اینکه طبیعتاً با جدا کردن بچه از مادر، عقده‌ کمبود محبت را هم در او ایجاد کرده است. بنابراین هرچه مدت‌زمان حضور بچه در مهد کودک کمتر باشد، بهتر است.

در وضعیت فعلى جامعه ما، مهد کودک می‌تواند چند مزیت داشته باشد؛ مادرها آگاهى ندارند و آگاهى پیدا می‌کنند، درنتیجه در خانه هم بهتر رفتار می‌شود. بچه در خانه کسى را ندارد که با او بازى کند و در مهد بازى می‌کند و سیر می‌شود.

* رشد و گسترش بدون برنامه و اغلب غیر کیفی مراکز تربیت کودک چه آسیب‌هایی ایجاد می‌کند؟

طبیعى است وقتى که مهد کودک بدون کیفیت رشد کند، اتفاقات خوبى نمی‌افتد. بچه‌هایی که دچار عقده کمبود محبت و عقده ناشى از محدودیت‌ها و سخت‌گیری‌ها براى حفظ نظم مهد کودک شده‌اند، زیاد می‌شوند و به فرمایش امام خمینى (ره) که می‌فرمودند: منشأ اکثر یا تمام فسادهایى که در دنیا هست، عقده‌هایی است که در دوران کودکى براى بچه به‌وجود آمده است؛ که فکر می‌کنم همین جمله حضرت امام براى مشخص کردن میزان آسیب‌ها کافى باشد.

* حاکمیت و نهادهاى دولتى در قبال بحث تربیت کودک چه وظایفى به‌عهده دارند؟

طبیعى است که نهادهاى حاکمیتى (حتى در یک کشور لائیک و بی‌دین) نمی‌توانند در امرى با این درجه از اهمیت که با بخش مهمى از سرنوشت کشور، منافع مردم، امنیت، آرامش، پیشرفت، رفاه و آبادانى گره خورده، ورود نکنند و نظارت نداشته باشند. نیروهاى انسانى مهم‌ترین سرمایه یک کشور هستند، حاکمیت براى سلامت و بهداشت اجناسى که در فروشگاه‌ها عرضه می‌شود، استانداردهایى تعیین می‌کند و بر رعایت آن‌ها به‌شدت نظارت دارد، آیا سلامت روح و روان اهمیتش کمتر از سلامت جسم است؟!

جسم سالم اگر در یک آدم عقده‌ای باشد، نه‌تنها براى جامعه مفید نیست، بلکه منشأ ضرر هم هست. البته روشن است که وظیفه حکومت سیاست‌گذاری، ترویج و نظارت بر رعایت استانداردها در مهد کودک‌ها است. منتها نباید استانداردها و نظارت‌ها به امور سطحى و ظاهرى محدود شود و از اصل فرآیند تربیت غفلت شود.

پژوهش، سیاست‌گذاری و ترویج نیز نیازمند کمک و حمایت نهادهاى حاکمیتى است؛ باید براى داشتن مهد کودک‌های نمونه‌ای

که ضمن پویایى، بتوانند نقش الگو داشته باشند، برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری و براى معرفى الگوها، اقدام کرد.

* نهادها یا سازوکارهای پیشنهادى بدیل و تکمیل‌کننده براى مهد کودک چیست، براى اینکه آسیب‌های موجود کم شوند و به سمت اصلاح حرکت کنیم؟

فضاهاى مناسب و سالم در هر محله که مادرها بتوانند چند ساعتى با بچه‌هایشان به آنجا بیایند و بچه‌ها باهم بازى کنند و یک مشاور آموزش‌دیده هم آنجا حضور داشته باشد تاحدى می‌تواند کمبود مهد کودک را جبران کند؛ مثلاً بخشى از یک پارک که به‌صورت فکرشده براى این منظور طراحى شود. مساجد نیز که معمولاً صبح‌ها خالى هستند، می‌توانند برنامه‌هایی براى آموزش مادران داشته باشند و در مدت آموزش بچه‌ها هم سرگرم شوند.

اساساً خوب است هر مسجدى کنارش یک مهد کودک هم داشته باشد. مادرها براى نماز و آشنایى با معارف لازم جهت زندگى و بندگى بهتر، به مسجد بیایند و بچه‌ها یکى دو ساعت باهم بازى کنند و مادرها یا بچه‌های بزرگ‌تر به‌صورت نوبتى مراقب کودکان باشند.

شناسه خبر 25373