کد خبر : 55558 تاریخ : 1401/3/1 گروه خبری : جامعه |
|
بچهجان! صلاح تو را فقط من میدانم و بس |
|
پدرش سختگیر بود و بیش از آنکه مهربانی و محبتش را نشان بچهها بدهد، دوست داشت اقتدار و جذبهاش را در خانه به رخ بکشد. وقتی به خانه میآمد همه دنبال راهی برای فرار بودند. آن که نمره امتحانش 15 شده بود میترسید برگه را نشان پدر بدهد. میدانست غرولندها و تنبیهش شروع میشود. میخواهد یک ساعت او را سرزنش کند و موفقیت و درسخوانی پسر فلانی را در سرش بکوبد. آن یکی بزرگتر بود و با دوچرخه سقوط کرده بود در جوی آب و شلوار نو را پاره کرده بود. میدانست دیگر خبری از شلوار نو نیست و مجبورش میکند با همان لباس پاره مدرسه برود تا مراقبت از وسایلش را یاد بگیرد. بزرگتر که شد، عقلش قادر به تصمیمگیری برای سرنوشتش بود، ولی باز هم پدر بالای سرش بود و میگفت باید کاری کنی که من میگویم. با کسی دوست شوی که من میگویم. رشتهای را بخوانی که من میگویم. مدرکی بگیری که من... او هیچوقت طعم استقلال را نچشید. هیچ وقت نتوانست مثل همسالانش برای کارهای خود تصمیم بگیرد و مسئولیت کارهای خوب و بدش را بپذیرد. در خانهای بزرگ شده بود که خبری از تشویق نبود. همه برای هر کاری وظیفه داشتند، ولی تا دلتان بخواهد برای کارهای اشتباه و تجربههای کودکی و نوجوانی تنبیه شد و در سرش زدند. او مثل دوستانش علاقهای به خانه رفتن نداشت. میل و انگیزهای نداشت. قصه خانه این بود که پدر بیاید سر میز شام. مادر غذا را بیهیچ حرفی بکشد. وقتی خوردند هر کسی بدون کلامی گفتگو سر برنامههای خودش برود. پدر کنترل تلویزیون را دست بگیرد و شبکههای خبر را بالا و پایین کند و مادر جرئت نکند سریال مورد علاقهاش را ببیند. پدر فیلم جنگی ببیند ولی نگذارد پسرها فوتبال تیم مورد علاقهشان را تماشا کنند. کسی جرئت نداشت برای رنگ لباس و مدل مو و کفش خود تصمیم بگیرد. همه این انتخابهای بدیهی که برای بچههای همسالش عادی بود، برای او عین رؤیا بود، چون پدر فکر میکرد آنها صلاحیت تصمیمگیری ندارند و با این سختگیریها میخواست از اهالی خانهاش محافظت کند. با پسرها کمتر حرف میزد و دل به دلشان نمیداد که مبادا رویشان به هم باز شود و قبح میانشان بریزد. پسر بچهها با پدرشان راحتترند ولی اینها هر دوشان پشت مادر قایم میشدند و برای هر کاری باید به التماس میافتادند. پسرها حق نداشتند جلوی پدرشان پا دراز کنند. آن وقت بود که متهم به بیادبی میشدند و مقایسه با نسل پدر که وقتی پدرش حرفی میزده از سر ادب سرش را بالا نمیکرده است. آنها محکوم به خواب اجباری در روزهای تابستان بودند. حکومت نظامی تا وقتی برقرار بود که والدین از چرت ظهرگاهی تعطیلات برخیزند. حق نداشتند صدای ضبط را بالا ببرند. حق نداشتند بازی کنند، چون همسایه زیرین ساختمان نیاز به آرامش داشت. به گریه پسرها بها نمیداد، چون فکر میکرد لوس بار میآیند. حق نظرخواهی نداشتند. کجا برویم، امشب چه بخوریم یا تفریحمان فلان برنامه یا فلان مکان باشد. آنها هر دو پسر بودند ولی هرگز اجازه نداشتند بیرون از خانه بازی کنند و زیاد در کوچه باشند. گاهی چنان میان بازی آنها را با فریاد صدا میزد که خودشان خجالت میکشیدند و در خانه میخزیدند. دوره پرالتهاب نوجوانی را با هر بدبختیای بود پشت سر گذاشتند، ولی مراقبتهای شدید پدر همچنان ادامه یافت. پسرها گواهینامه گرفتند ولی هر بار خواستند رانندگی کنند، پدر گفت: شما نمیتوانید. شما میزنید آدم میکشید و از این دست حرفها. آنقدر در سرشان زد و تحقیرشان کرد که حالا همان پسر 30 ساله از رانندگی میترسد و به محض قرار گرفتن پشت رل اضطراب میافتد به جانش. آنقدر به اطراف نگاه میکند که هول میکند و عرق سرد روی پیشانیاش مینشیند. حالا از اضطرب است که نمیتواند ولی پدر میگوید، دیدی گفتم عرضه نداری. او زیر بار ازدواج نمیرود، چون میترسد. نمیتواند مسئولیتپذیر باشد. اعتماد به نفس برای عشق و دوست داشتن را ندارد و احساس میکند در صورت دوری از پدر هر کاری را اشتباه انجام میدهد. این روایت برایتان آشنا نیست؟ شما چند نفر را میشناسید که چنین جوی در خانهشان حاکم است؟ حرف اول و آخر را فقط پدر میزند و بچهها مثل مترسک فقط چشم میگویند و قدرت اختیار ندارند؟ چند بار دیدهاید که در جمع میهمانی مردی فرزندش را جلوی جمع تنبیه یا تحقیر کند و بچه نتواند سرش را بلند کند و خجالتزده شود؟ به این سبک خشن و ترسناک تربیت فرزند میگویند سبک سختگیرانه یا مستبدانه؛ یکی دستور میدهد و بقیه چشم میگویند. این چکیده سبک است؛ جایی که در آن محبت به شدت کم و کنترل و سختگیری به شدت زیاد است. حالا بیایید نشانههای این سبک را بشناسیم و بدانیم چه عواقبی در انتظار تربیتشدگان این سبک خواهد بود. آنان خجالتی و گوشهگیر میشوند اینگونه افراد اغلب از اجتماع میترسند و خودشان را در جمع دوستان راه نمیدهند. خجالتی هستند و نظرشان را بیان نمیکنند. اگر قرار است یک کار گروهی انجام دهند، او مطابق میل دیگران عمل میکند و تمام نظرات را بیقید و شرط و بیهیچ اعتراضی میپذیرد. او اغلب کارهایی که دوست ندارد انجام میدهد ولی قدرت اعتراض ندارد. آنها کمتر شروعکننده رابطه هستند و اغلب به درخواست دیگران مبنی بر دوستی یا سایر روابط پاسخ میدهند. اعتماد به نفسشان ضعیف است این گونه آدمها میترسند نظر بدهند. در جمع خانوادگی و دوستان جوک تعریف نمیکنند، چون میترسند کسی نخندد. در کلاس در برنامه پرسش و پاسخ شرکت نمیکنند. اگر حالا یک مادر هستند در جلسه اولیا و مربیان قادر نیستند مشکل خود یا فرزندشان را بیان کنند، بدون اینکه از نگاه یا قضاوت دیگران بترسند. اگر کارمند هستند طرحی نمیدهند، از ترس اینکه مبادا بد باشد و آنها شرمنده شوند. اینگونه افراد اغلب حس خوبی نسبت به خود ندارند و مدام در درونشان دنبال معایب فیزیکی هستند. اگر یکی مدام روی خودش عیب گذاشت و هر بار از ضعف جسمی یا زیباییاش حرفی زد، بدانید ممکن است یکی از دلایلش حکومت استبدادی در خانه باشد. پرخاشگرند، چون تحقیر شدهاند این افراد مدام تحقیر شدهاند و مخالفت با نظر دیگران ملکه ذهنشان شده است. حالا همین شیوه را ناخواسته برای دیگران اجرا میکنند، پس اگر در یک جمع دوستانه کسی پیدا شد که بیدلیل و فقط برای جلب توجه با هر تصمیمی مخالفت کرد و انتقادهایش بیش از اندازه بود، بدانید شاید تربیتش سختگیرانه بوده است. آنها زود از کوره درمیروند و مدام دنبال عیبجویی از دیگران هستند. به شدت قانونشکن هستند و به سختی با نظر دیگران موافقت میکنند. فرض کنید برای جشن روز معلم همه پیشنهاد میدهند فلان هدیه را بخریم، ولی او نمیپذیرد و ساز خودش را میزند و در نهایت هم به تنهایی هدیه تهیه میکند، ولی زیر بار نظر جمع نمیرود. آنان علاوه بر پرخاشگری لجباز هم هستند و اغلب میخواهند خلاف جهت آب شنا کنند و خواستههای دیگران از جمله رئیس یا معلم را وارونه اجرا کنند. افسرده و مضطربند عجیب نیست اگر چنین افرادی مدام بترسند و دچار تپش قلب شوند. در کلاس از ترس واکنش مادر بعد از امتحان دچار اضطراب شوند و همه چیز را فراموش کنند یا به کنکور خود گند بزنند و اگر کاری یا رابطهای را در بزرگسالی آغاز میکنند، مدام در اضطراب از اشتباهات احتمالی باشند. فرزندان مضطرب در کلاس ناخن میجوند، تپش قلب میگیرند یا بیدلیل معدهشان تیر میکشد. این بچهها در سنین پایینتر ممکن است دچار شبادراری شوند و در سنین بالاتر ممکن است کابوس شبانه آزارشان بدهد. دروغگو و پنهانکارند افراد بزرگشده زیر دست والدینِ مستبد، مدام در حال فرار از یک واقعیت هستند. برای دردسر کمتر ترجیح میدهند بعضی واقعیات را پنهان کنند یا راستش را نگویند. این ویژگی شاید از همه خطرناکتر باشد چراکه نوجوان در سن حساس نیاز به مراقبت و دوستی با والدین دارد ولی او برای فرار از نگاه خشمگین پدر ترجیح میدهد پنهانکاری کند. سطح نمراتش پایین آمده ولی کتمان میکند. با دوستش در ساعت مدرسه میهمانی میرود ولی وانمود میکند مدرسه است. سیگار کشیدنش را پنهان میکند. خانواده که به خیال خود آنها را سفت و سخت تحت کنترل دارد، وقتی با اولین بزه یا اشتباه فرزند خود روبهرو میشود، شوکه میشود. باور نمیکند پسری که بدون اجازهاش آب نمیخورد، حالا سیگار بکشد یا در کیفش مواد مخدر پیدا شده باشد. باور نمیکند چه کارهایی از دستش برمیآمده و تمام این مدت برای فرار از سرزنش و فضای متشنج خانه دروغ گفته یا کتمان کرده است. وقتی با این پدیده روبهرو میشوند که خیلی دیر است. پس والدین عزیز! مراقب کنترلهای بیش از حد خود باشید. نکند خدای نکرده از دلسوزی کار دست خودتان و نوجوانتان بدهید. از کودکی در فضای خانه او را عادت بدهید هر کاری کرد با شما در میان بگذارد، حتی اگر اشتباه باشد. شما هم به خاطر صداقتش او را ببخشید و یادش بدهید با شما روراست باشد. آدمهای خلاقی نیستند اگر کودک یا نوجوان خود را تحت مراقبتها و باید و نبایدهای شدید تربیت کردید، لطفاً توقع یک فرزند خلاق را نداشته باشید. اگر در مدرسه مدام نقاشی تکراری کشید یا در کارهای هنری هیچ خلاقیتی به خرج نداد، تعجب نکنید. شما قدرت ریسک را در او کشتهاید. اگر آنها برای حل مشکلات از یک راه مشخص استفاده میکنند یا قادر نیستند در شیوه رفتاری و سبک زندگی خود تغییر دهند، متعجب نشوید. این همان دستهگل تربیت سختگیرانه شماست. اگر فرزندتان کنجکاو نیست و بیچون و چرا تمام پدیدهها را میپذیرد و با همه چیز کنار میآید، در رفتار خودتان دنبال علت باشید. در تصمیمگیری ضعیفند افراد در این سبک از تربیت خشن و مستبدانه اغلب نمیتوانند به استقلال فکری و شخصیتی کامل برسند. آنها در همه حال برای هر تصمیمی حتی انتخاب سادهترین مسائل باید نظر دیگران را بپرسند. جرئت مستقل فکر کردن و پیدا کردن راهحل را ندارند. برای درک این مسئله کافی است به شمار زیادی از پسرها دقت کنید که قدرت تصمیم ندارند و ذهنشان کامل در تملک والدین است، حتی نمیتوانند شریک زندگی خود را به درستی و به تنهایی انتخاب کنند و حتی بعد از ازدواج برای حل مشکلات دونفرهشان به دامان مادر پناه میبرند. به زودی این خصیصه موجب اختلاف و جدایی زوجین میشود و همسرش میگوید: ما زندگی خصوصی نداریم و به جای همسرم مادرش تصمیم میگیرد. اهل تشویق باشید نه تنبیه اگر استقلال شخصیت فرزندتان در اولویت است، لطفاً دوراندیش باشید و هر بار که خواستید نظر خود را به او تحمیل یا از قانون هر چه من میگویم استفاده کنید، به عواقب این رفتار بیندیشید و با کنترل غیراصولی و سختگیریهای خارج از عرف قدرت زندگی زیبا را از جگرگوشه خود سلب نکنید. نگذارید در آینده به آنها برچسب دست و پا چلفتی بزنند. نگذارید به آنها بگویند بچه ننه و شخصیتش را خرد کنند. نگذارید آنقدر ضعیف باشند که دیگران برای کار و روابطش تصمیمگیری کنند. «نه» گفتن را یادش بدهید و از مخالفت بچهها با نظرتان نترسید و اسمش را هرج و مرج نگذارید. اگر گاهی بینظم شدند، شما صبوری کنید. اگر ترسید او را در آغوش بگیرد و با محبت او را مطمئن کنید که تا حل مشکل کنارش هستید. اگر فرزند نوجوان دارید و او درگیر رابطههای جذاب و خطرناک این دوره شده با او طرح رفاقت بریزید و رفیقانه مراقبش باشید نه مستبدانه. اهل تشویق باشید نه تنبیه. |
لینک | |
https://www.sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/55558 |